خلبان ایرانی: به مقام امنیتی گفتم به اسرائیل پناهنده می شوم و علیه شما خواهم جنگید
چند روز گذشته رسانه های ترکیه از محکومیت دو ایرانی به شش سال زندان خبر دادند، که اتهام آنها، تلاش برای ربودن یک پناهجوی ایرانی و انتقال او به ایران عنوان شد.
این پناهجوی ایرانی، سرگرد خلبان احمدرضا خسروی، فارغ التحصیل دانشکده پلیس در ایران و از پرسنل هلی کوپتری نیروی انتظامی ایران بود.
در پی اقدام دستگاههای امنیتی – اطلاعاتی جمهوری اسلامی برای ربودن این خلبان نیروی انتظامی ایران که به دلیل مخالفتش با سیاستهای نظام از ایران خارج شده و به سازمان ملل در ترکیه پناهنده شده است، تایمز اسرائیل مصاحبه ای با وی داشته و از مشکلاتش با رژیم جمهوری اسلامی تا جزئیات ربودنش توسط برخی عوامل امنیتی از ترکیه پرسش می کند.
احمدرضا خسروی متولد 1356 در شهرستان خمین، در سن هجده سالگی وارد دانشگاه پلیس شده، 19 سال در نیروی انتظامی سابقه خدمت داشته و با درجه سرگردی از کشور گریخت. وی اواخر اسفند سال 93 وارد خاک ترکیه شده و خود را به دفتر کمیساریای عالی سازمان ملل معرفی کرد، و به این دلیل که یک نظامی بود و حق داشتن پاسپورت نداشت به صورت غیر قانونی مجبور به ترک ایران شد.
وی بارها از شغل خود استعفا داده بوده که مسئولین هواپیمایی نیروی انتظامی آن را نمی پذیرفتند و او را با تهدید و تحت فشار قرار دادن مجبور به ادامه کار می کردند.
از ایشان پرسیدیم چرا قصد استعفا از شغل خود داشتید؟
به دلیل تفاوت اعتقادی که با نظام داشتم و چون اعتقادی به دین اسلام نداشتم و به واسطه شغلم مجبور میشدم کارهایی را انجام بدهم که فرماندهان و مسئولین از من میخواستند، از جمله شرکت در مراسم مذهبی و خواندن نماز که من اعتقادی به انجام این کارها نداشتم و برایم تضادی به وجود آورده بود. و به دلیل مشکلاتی که با سیاستهای نظام داشتم، چون سیاست نظام بر مبنای مردم فریبی، ریا و دروغ بود. بگذارید در این خصوص به مسئله ای اشاره کنم، یک بار یکی از مسئولین ناجا در سخنرانی در تریبونی رسمی اعلام کرد که هم اکنون ما با سی فروند بالگرد در جاده ها آماده خدمت رسانی به مردم هستیم. اما این در حالی ست که هواپیمایی نیروی انتظامی هرگز حتا سی فروند بالگرد ندارد، چه رسد به اینکه آماده خدمت رسانی باشند.
مسئله دیگری که منجر به استعفای من و فرارم از ایران شد این بود که تمام کارهایم و زندگی شخصی ام نیز تحت کنترل و مکالماتم تحت شنود بودند. من زندگی شخصی آزادی نداشتم و حتا به این سبب تلفن همسر من نیز تحت کنترل بود که کنکاش بیش از حد مسئولین آزارم میداد. و مشکل دیگری که با آن مواجه بودم پرواز با هلیکوپترهای فرسوده ای بود که مربوط به حدود 45 سال پیش هستند و در واقع پرواز با آنها نوعی خودکُشی محسوب میشد. چرا که هر ساله سوانحی داشتیم که تعدادی از دوستان و همکارانمان را از دست میدادیم و زمانی که این موضوع را از طریق ستاد کل نیروهای مسلح به اطلاع رهبر حکومت رساندند، این رهبر دیکتاتور در پاسخ گفت: «از رده خارج کردنِ وسایل و تجهیزات پروازی به بهانه تمام شدن عمر قانونی خیانت به مملکت و اسلام است، هر وقت عمر قانونی آنها تمام شد به آنها عمر انقلابی بدهید».
وقتی وارد ترکیه شدید و خود را به سازمان ملل و پلیس ترکیه معرفی کردید، چه برخوردی با شما شد؟
به این دلیل که من بارها با دفتر سازمان ملل در ژنو مکاتبه کرده و درخواست کمک کردم، و نیز به دلیل اینکه یک نظامی فرار کرده از ایران بودم که به این دلیل تامین جانی نداشتم سازمان ملل و پلیس ترکیه با حساسیت بیشتری به مشکل من رسیدگی کردند و با کنترل بسیار از من مراقبت کردند چرا که به ایشان گفته بودم که بارها از سوی جمهوری اسلامی تهدید شده ام که مرا به ایران باز میگردانند و بازگشت من هم به ایران مساوی با مرگ من بود. به همین سبب پلیس ترکیه در صدد حفاظت از من برآمد بطوری که طی هر ساعت از روز با من تماس گرفته و جویای حالم می شدند.
زمانی که رژیم جمهوری اسلامی متوجه پناهندگی شما شد، چه واکنشی نسبت به این مسئله نشان دادند و آیا مورد تهدید قرار گرفتید؟
بعد از اینکه وارد خاک ترکیه شدم و مسئولین از ماجرا مطلع شدند، طی تماسی با همسرم به او گفته بودند که ما احمد را برمی گردانیم و این مسئله کاری برای ما ندارد چرا که حتا به واسطه یک نامه می توانیم او را از دولت ترکیه درخواست کنیم. حتا مسئولین همسر و پسر مرا ممنوع الخروج کرده بودند و بارها احضارشان کرده و مورد بازجویی قرارشان دادند. خانواده ام را هم تحت فشار گذاشته بودند و قصد بر این داشتند تا از این طریق من را وادار به بازگشت به ایران کنند و من که از این شرایط به ستوه آمده بودم آنها را تهدید کردم که اگر دست از سر من و زندگی ام برندارید به اسرائیل پناهنده میشوم و علیه شما کار خواهم کرد. که این شخص به من گفت که «ریگی را با آن همه عظمت جمهوری اسلامی گرفت و اعدامش کرد، تو که کسی نیستی». و من در پاسخ به این مسئول نظام گفتم که “تاکید میکنم اگر رهایم نکنید و دست از آزار خانواده ام برندارید به اسرائیل پناهنده می شوم و شروع به مبارزه حتا مسلحانه بر علیه شما خواهم کرد”.
در جراید و اخبار گزارش شد که قصد بر ربودن شما داشتند، آیا اثبات شده که سارقان از سوی جمهوری اسلامی بودند و ماجرا از چه قرار بود؟
ماجرا از اینجا آغاز شد که مامورین اطلاعاتی نظام طی کنترل تلفن همسرم متوجه شده بودند من در چه شهری زندگی و در کجا کار میکنم. روزی که قصد بر ربودنم داشتند پلیس ترکیه با من تماس گرفت و گفت سریعا برو خانه و بیرون نیا تا خبر بدهیم. من نمی دانستم ماجرا از چه قرار است و برای چه این حرف را زدند، اما به سبب اینکه می خواستند از من حفاظت کنند به حرفشان گوش کردم. پلیس پس از دستگیری دو شخصی که قصد ربودن مرا داشتند، مرا به دادگاه احضار کرده و قاضی دادگاه دو پاسپورت به من نشان داد و گفت اینها را می شناسی؟ عکسی از تو در جیب آنها بوده و مدعی بر این هستند که از تو طلبکارند و می گویند که برای اخذ آن پول پیش تو آمده اند و دوست تو اند، که من گفتم خیر آنها را نمیشناسم. حتا صدایی ضبط شده از شخصی به نام “حاجی” برای من گذاشتند تا ببینند او را می شناسم یا نه، که صدایش برایم آشنا بود ولی نامش را به خاطر نمی آوردم. بنابر اعتراف این دو آدم ربا، این شخص که به او حاجی می گفتند به آنها پول داده بود تا من را بدزدند و به ایران برگردانند. پلیس ترکیه حتا وسایل مربوط به آدم ربایی مانند چسب، طناب و ماده بیهوشی نزد آنها پیدا کرده بود که در نهایت منجر به صدور حکم شش سال و هشت ماه حبس برای هر کدامشان از سوی دادگاه ترکیه شد.
از نظر شما چرا خروج شما از ایران برای مسئولین اینقدر مهم بود که اقدام به ربودنتان کردند؟
طبق قانون خروج نظامیان از کشور و ارتباط با اتباع بیگانه جرم محسوب می شود و مجازات دارد، بنابر این خروج یک نظامی مثل من که شغل مهمی در ایران داشتم و به واسطه شغلم با مسئولین تراز اول نیروی نظامی در ارتباط بودم و با فرماندهان استانها به سفرهای کاری میرفتم و به دلیل اینکه اطلاعاتی داشتم که نباید می داشتم و چیزهایی دیدم که نمی بایست میدیدم، به همین خاطر می خواستند من را برگردانند و سرم را زیر آب کنند تا هم اطلاعاتی از سوی من درز نکند و هم به نظامیان دیگر نشان دهند که کسی که بخواهد فرار کند چنین بلایی سرش می آید. و دلیل دیگر اینکه، من کاری کردم که ممکن است الگویی باشد برای نظامیان دیگر که جمهوری اسلامی به شدت از آن هراس دارد.
شما فکر می کنید این دو آدم ربا از سوی کدام ارگان جمهوری اسلامی بودند؟
دقیقا میتوانم به شما بگویم که از سازمان اطلاعات نیروی انتظامی بودند. چون خود نیروی انتظامی یک سازمان اطلاعاتی بسیار قوی دارد و بر اساس نوع عملکردشان در خصوص ربودن من محرز است که این شیوه مختص به این ارگان است و پیشتر نیز به همسرم هشدار داده بودند که ما احمد را به ایران بر میگردانیم، حتا اگر مجبور شویم به زور متوسل شویم.
آیا از شما درخواست شده بود که به نیروهای نظامی در سوریه ملحق شوید؟
در ارگان ما که نیروی هوایی انتظامی بود نه، اجباری در کار نبود اما هر کسی که داوطلبانه می خواست به آنجا برود ماهیانه 30 میلیون تومان حقوق دریافت میکرد و البته به انضمام مزایا که در صورت مرگش در جنگ سوریه، این حقوق و مزایا مادام العمر به خانواده وی می رسید. اما در ارگانهایی چون سپاه و ارتش اگر فرماندهان دستور می دادند، شخص موظف به اعزام بود و در صورت تخطی مجازات می شد.
وقتی شخصی چون شما از کشور فرار می کند مسئولین جمهوری اسلامی سعی میکنند آن شخص را به سازمانهای جاسوسی ربط بدهند، در خصوص شما چگونه بود این اتهامات؟
وقتی جمهوری اسلامی با این عملکرد من مواجه شد شروع به تبلیغات منفی بر علیه من کرد، تهمت جاسوسی، معاندت با نظام و منافق بودن به من زدند که من را آنقدر عصبانی کردند که گفتم بله، اصلا من جاسوسم، ضد ولایت فقیه ام و با دین شما و نظام شما دشمنم و هرکاری که بتوانم بر علیه شما انجام میدهم و از شما و سیاست هایتان متنفرم و برایم مهم نیست که چه تهمتی به من بزنند، همین که پوزه تان را به خاک مالیدم برای من کافی ست. حتا به دروغ گفتند که من چهار میلیون و نیم حقوق میگرفتم، در صورتی که من فیش حقوقی خودم را بر صفحه فیس بوکم گذاشتم که مبلغی کمتر از دو میلیون تومان بود. به هر صورت از هر راهی که توانستند سعی کردند تا وجه من را در اذهان عمومی خراب کنند.
با وجود مشکلی که با شما داشتند چرا استعفای شما را قبول نمی کردند؟
به دلیل اینکه دولت می بایست هزینه های بالایی برای آموزش یک خلبان پرداخت کند و مسئولین بالا دست نمی پذیرفتند که پس از یک سری آموزشها آن خلبان را از دست بدهند، استعفای من را نمی پذیرفتند که حتا بارها از من خواستند در رده های بالاتر هم آموزش ببینم که من قبول نکردم و به آنها گفتم که من نمی خواهم دیگر در این نظام خدمت کنم و بگذارید بروم، چرا که در غیر اینصورت حتا شده خودم را آتش بزنم این کار را میکنم تا از شر شما خلاص شوم، اما آنها بازهم نمی پذیرفتند و مرا مجبور به کار میکردند و بازهم مدام مرا تحت نظر داشتند و زندگی ام را کنترل می کردند که این رفتار آنها زندگی را برایم تبدیل به جهنم کرده بود. حتا می توانم به شما بگویم که خلبانان دیگری نیز مانند من تحت این جبر کار و زندگی می کنند و به خاطر ترسی که از این نظام دیکتاتوری دارند قدرت فرار و خارج شدن از زیر بار ظلم آنها را ندارند و پیوسته مجبور اند به این ذلتی که حکومت گریبان گیرشان کرده تن بدهند.