به قول فروغ فرخزاد : تا به كي بايد رفت از دياري به دياري ديگر ..!؟؟!
از دو حال خارج نيست. يا اروپايي ها تاريخ خود شان را به فراموشي سپرده اند و يا اينكه از ان بي خبرهستند!
و انگار همين صد، صد و پنجاه سال پيش بود كه خَيل بسياري از مردم اروپا، بخاطر نآن، بخاطر كار، بخاطر زندگي بهتر، دسته، دسته به آمريكا مهاجرت كردند. همان كشتي هايي كه با سرنشين هايش، آب هاي دريا ها و اقيانوس ها را پشت سر گذاشتند و به آسودگي به سواحل أمن در آمريكا رسيدند. چگونه بود كه انها به مقصد رسيدند و چگونه است كه كشتي هاي اين عصر و زمانه و سرنشين هايش به ساحل امن و به مقصد نمي رسند!!!
همان انسان هايي را مي گوييم كه از جنگ هايي كه “ شما ” آنرا به پا مي كنيد جانشان را به دست گرفته و مي خواهند در ببرند.
همان انسان هايي را مي گوييم كه كشور هايشان را “شما “ غارت مي كنيد.
همان انسان هايي را مي گوييم كه فقط شكم هاي گرسنه شان را گرفته اند و فرار مي كنند. همان انسان هايي را مي گوييم كه بمب و أسلحه هاي فروشي “شما ” بي خانمان شان كرده است…
اين ها همان پناهنده هاي امروز كشورهاي “شما “هستند…
جهان هر روز شاهد جنازه هاي خفه شده و باد كرده ي آن هاست، همان جنازه هايي كه به روي آب ها سرگردانند و يا پس از مدتي، دريا جسد هاي بي جان آنان را از دل خود پس مي زند و به ساحل مي اندازد…
چرا نمي شنويد؟
يك لحظه سكوت كنيد و گوش كنيد! بشنويد، اي قدرت مداران جهان بشنويد اي نگهبانان مرزها! اين چه آواي دسته جمعي ست كه از آن دور دست ها، از دل دريا به گوش مي رسد:
شبِ تاريك و بيمِ موج و گردابي چنين حائل / كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها .
ركسانا تالارمی